داستان نگاه کردن به خوشبختی دیگران
یکی از افراد معروف آمریکا برای نخستین بار به یک رستوران سلف سرویس دعوت شد. پس از حضور در رستوران، مرتب منتظر بود که شخصی برای گرفتن سفارش از او بر سر میز حاضر شود؛
اما هر ساعت منتظر ماند هیچ کس به سراغ او نیامد. زمان گذشت و مشاهده می کرد که تمام افرادی که پس از او وارد رستوران شدهاند، همگی مشغول صرف غذای خود هستند.
این موضوع به شدت او را عصبانی کرد و مدام با خود در حال جنگ بود که چرا در این رستوران هیچ کس برای او احترام قائل نیست و به او توجه نمی کند.
در ذهنش مدام با این افکار درگیر بود تا اینکه پس از گذشت مدت زمانی، مرد دیگری بر سر میز کناری او نشست و مشغول صرف غذای خود شد.
شخص معروف با دیدن این صحنه دچار عصبانیت دوچندان شد؛
نزدیک میز آن فرد رفت و از او پرسید: آقای محترم شما همین پنج دقیقه پیش وارد رستوران شدهاید؛
و هم اکنون بشقابی پر از غذاهای رنگارنگ در مقابل شماست.
اما من مدت زمان زیادی است که بر سر این میز نشستم و هیچ کس برای تحویل سفارش من نیامده؛ علت چیست؟
مرد مقابل اینگونه پاسخ داد که: اینجا رستوران سلف سرویس است!
به انتهای سالن مراجعه کنید.
در واقع در این رستوران ( مثل جهان هستی ) همه چیز در اختیار شخص شماست،
ازغذاهای روی میز هر کدام را که مایل بودید، بردارید و سپس هزینه آن را پرداخت نمایید ( البته در جهان هستی برعکس هست اول هزینه را باید پرداخت کنید و بعد بردارید ).
فرد معروف با شنیدن این جمله کمی جا خورد و به فکر فرو رفت.
نهایتاً به این نتیجه رسید که زندگی دقیقاً مانند یک رستوران سلف سرویس است و همه چیز برای لذت بردن مهیا است.
اما متأسفانه اغلب افراد آنقدر محو تماشای خوشبختی دیگران هستند که فراموش می کنند هر آنچه دیگران از آن بهره میبرند، می تواند در اختیار آنها نیز باشد.