داستان عشق هم اندازه

داستان عشق هم اندازه
پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی می‌کردند.
هنگام خواب، همسر پیرمرد از او خواست تا شانه‌ای برای او بخرد تا موهایش را سرو سامانی بدهد.
پیرمرد نگاهی حزن‌آمیز به همسرش کرد و گفت:
«نمی‌توانم بخرم، حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست تا بند جدیدی برایش بگیرم.»
پیرزن لبخندی زد و سکوت کرد. پیرمرد فردای آن روز بعد از تمام شدن کارش، به بازار رفت و ساعت خود را فروخت و شانه‌ای برای همسرش خرید.
وقتی به خانه بازگشت شانه در دست با تعجب دید که همسرش موهایش را کوتاه کرده است و بند ساعت نو برای او گرفته است.
مات و مبهوت و اشک‌ریزان همدیگر را نگاه می‌کردند.
اشک‌هایشان برای این نبود که کارشان هدر رفته بود بلکه برای این بود که همدیگر را به یک اندازه دوست داشتند و هر کدام بدنبال خشنودی دیگری بود.
به یاد داشته باشیم اگر کسی را دوست داری یا شخصی تو را دوست داشته باشد باید برای خشنود کردن او سعی و تلاش زیادی انجام دهی.
عشق و محبت به حرف نیست، باید به آن عمل کرد. عمل است که شدت عشق را به تصویر می‌کشد.
مطالب مرتبط :   راز لذت بردن از زندگی
نوشتهٔ پیشین
داستان درسی برای تمام دختران
نوشتهٔ بعدی
حکایت کره خری از مادرش پرسید

محتوای مرتبط

داستان فرشته از خدا پرسید:

فرشته از خدا پرسید:

داستان دو مداد سیاه

دو مداد سیاه

داستان رفاقت میرداماد و شیخ بهائی

داستان رفاقت میرداماد و شیخ بهائی

نمونه کارهایی از خدمات پرستار سلام

امور منزل و آشپزی پاسداران

امور منزل و آشپزی پاسداران

امور منزل و مراقبت از بیمار ولنجک

امور منزل و مراقبت از بیمار ولنجک

پرستاری از سالمند در فرمانیه

پرستاری از سالمند در فرمانیه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت نباید خالی باشد
این قسمت نباید خالی باشد
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

keyboard_arrow_up
همین الان تماس بگیرید!