داستان مادر شیطان و صدقه دادن

داستان مادر شیطان و صدقه دادن

در يك سال قحطی شد، در همان وقت واعظی در مسجد بالای منبر می‌گفت:
كسی كه بخواهد صدقه بدهد، هفتاد شيطان به دستش می‌چسبند و نمی‌گذارند كه صدقه بدهد.

مؤمنی اين سخن را شنيد و با تعجب به دوستانش گفت:
صدقه دادن كه اين حرفها را ندارد، من اكنون مقداری گندم در خانه دارم، می‌روم آن را به مسجد آورده و بين فقرا تقسيم می‌كنم.

با اين نيت حركت كرد و به منزل خود رفت. وقتی همسرش از قصد او آگاه شد شروع كرد به سرزنش او، كه در اين سال قحطی رعايت زن و بچه خود را نمی‌كنی؟
شايد قحطی طولانی شد، آن وقت ما از گرسنگی بميريم و…
خلاصه به قدری او را ملامت و وسوسه كرد تا سرانجام مرد مؤمن دست خالی به مسجد بازگشت.

از او پرسيدند چه شد؟
ديدی هفتاد شيطان به دستت چسبيدند و نگذاشتند!

داستان مادر شیطان و صدقه دادن

مرد مؤمن گفت:
من شيطانها را نديدم ولی مادرشان را ديدم كه نگذاشت اين عمل خير را انجام دهم!

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: يا علی!
آيا می‌دانی كه صدقه از ميان دست‌های مؤمن خارج نمی‌شود مگر اينكه هفتاد شيطان به طريق مختلف او را وسوسه می‌كنند تا صدقه ندهد.

مطالب مرتبط :   داستان نگاه کردن به خوشبختی دیگران
نوشتهٔ پیشین
داستان تهیدست از برخی نعمت های دنیا و
نوشتهٔ بعدی
داستان طنز پیرمرد قمار باز

محتوای مرتبط

داستان دعای ملا و مرد شراب فروش

داستان دعای ملا و مرد شراب فروش

داستان نگاه کردن به خوشبختی دیگران

داستان نگاه کردن به خوشبختی دیگران

داستان زنی زیبا که صاحب فرزند نمی شد

داستان زنی زیبا که صاحب فرزند نمی شد

نمونه کارهایی از خدمات پرستار سلام

امور منزل فلکه سوم تهران پارس

امور منزل در خیابان سئول

نگهداری از سالمند 24 ساعته

نگهداری از سالمند 24 ساعته

انجام نظافت راه پله ، باغ فیض

انجام نظافت راه پله ، باغ فیض

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت نباید خالی باشد
این قسمت نباید خالی باشد
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

keyboard_arrow_up
همین الان تماس بگیرید!