داستان پیرمردی نامه ای به پسرش
روزی پیرمردی نامه ای به پسرش که در زندان بود نوشت:
پسرم امسال نمی توانم زمین را شخم بزنم، چون تو نیستی و من هم توانش را ندارم!
پسر در جواب نامه پدر نوشت:
پدر حتی فکر شخم زدن زمین را هم نکن،
چون من پولهایی را که دزدیده ام در آنجا دفن کرده ام!
پلیسها که نامه پسر را خوانده بودند تمام زمین را کندند،
اما چیزی پیدا نکردند.
پسر نامه دیگری برای پدرش نوشت و گفت:
پدر جان، این تنها کاری بود که توانستم برایت انجام دهم، زمینت آماده است… 🙂