داستان معرفی خود

  1. خانه
  2. chevron_right
  3. پرستار کودک در منزل
  4. chevron_right
  5. داستان کوتاه
  6. chevron_right
  7. داستان معرفی خود
داستان معرفی خود

روزی لئو تولستوی در خیابانی راه می رفت که نا آگاهانه به زنی تنه زد.

زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد.

بعد از مدتی که فحش هایش تمام شد، تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت:

مادام عزیز من تولستوی هستم.

زن که بسیار شرمگین شده بود، عذرخواهی کرد و گفت:

چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت:

شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.

مطالب مرتبط :   داستان چرا گريه مي کني؟
نوشتهٔ پیشین
داستان شب اول
نوشتهٔ بعدی
از این گروه خونی نداشتیم

محتوای مرتبط

داستانی که زندگی من را تغییر داد

داستانی که زندگی من را تغییر داد

داستان دو مداد سیاه

دو مداد سیاه

داستان عشق هم اندازه

داستان عشق هم اندازه

نمونه کارهایی از خدمات پرستار سلام

مراقبت از سالمند پوشکی جمهوری

نگهداری از سالنمد زعفرانیه

پرستار سالمند آقا بلوار فردوس

پرستار سالمند آقا بلوار فردوس

پرستار کودک ninisite

پرستار کودک ninisite

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت نباید خالی باشد
این قسمت نباید خالی باشد
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

همین الان تماس بگیرید!