داستان معرفی خود

داستان معرفی خود

روزی لئو تولستوی در خیابانی راه می رفت که نا آگاهانه به زنی تنه زد.

زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد.

بعد از مدتی که فحش هایش تمام شد، تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت:

مادام عزیز من تولستوی هستم.

زن که بسیار شرمگین شده بود، عذرخواهی کرد و گفت:

چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت:

شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.

مطالب مرتبط :   داستان فرهنگی که باید با آب طلا نوشت
نوشتهٔ پیشین
داستان شب اول
نوشتهٔ بعدی
از این گروه خونی نداشتیم

محتوای مرتبط

داستان عشق هم اندازه

داستان عشق هم اندازه

داستان مار سمی و شب حجله

داستان مار سمی و شب حجله

داستان اتوبوس 3 متری

داستان اتوبوس 3 متری

نمونه کارهایی از خدمات پرستار سلام

نگهداری از سالمند در منزل ، پاسداران

نگهداری از سالمند در منزل ، پاسداران

پرستاری از سالمند در تهرانپارس

پرستاری از سالمند در تهرانپارس

پرستاری از سالمند آقا ، بلوار فردوس غرب

پرستاری از سالمند آقا ، بلوار فردوس غرب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت نباید خالی باشد
این قسمت نباید خالی باشد
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

keyboard_arrow_up
همین الان تماس بگیرید!