سرم تو گوشی بود و مشغول بودم، برادرم اومد پیشم و گفت: خواهر دلم گرفته، میخوام کمی باهات حرف بزنم! گفتم: باشه حالا برو شب صحبت میکنیم برادرم رفت و …
عصر همون روز تصادف کرد و مُرد و من نتونستم باهاش حرف بزنم ببینم چرا دلش گرفته بود و حرفش چی بود؟! گوشی رو همون روز شکستم و گفتم این گوشیای که منو از برادرم جدا کرد نمی خوام (ولی چه فایده)
حسرت به دلم موند که فقط یک لحظه فقط یه لحظه بشینم با برادرم حرف بزنم! قدر آدم های واقعی اطرافمون رو بدونیم و کارهامون رو اولویت بندی کنیم، فراموش نکنیم که این گوشی و تکنولوژیها و این شبکههای اجتماعی برای استفاده بهینه
و اوغات فراغته، نباید بشن
و مارو از اصلی ترینهای زندگیهامون و مارو از اصلی ترینهای زندگیمون جدا کن.
چند ساعت در روز بی هدف در شبکههای اجتماعی هستی؟