داستان رُکن اصلی زندگی‌هامون

داستان رُکن اصلی زندگی‌هامون

سرم تو گوشی بود و مشغول بودم، برادرم اومد پیشم و گفت: خواهر دلم گرفته، میخوام کمی باهات حرف بزنم! گفتم: باشه حالا برو شب صحبت می‌کنیم برادرم رفت و …

عصر همون روز تصادف کرد و مُرد و من نتونستم باهاش حرف بزنم ببینم چرا دلش گرفته بود و حرفش چی بود؟! گوشی رو همون روز شکستم و گفتم این گوشی‌ای که منو از برادرم جدا کرد نمی خوام (ولی چه فایده)

حسرت به دلم موند که فقط یک لحظه فقط یه لحظه بشینم با برادرم حرف بزنم! قدر آدم های واقعی اطرافمون رو بدونیم و کارهامون رو اولویت بندی کنیم، فراموش نکنیم که این گوشی و تکنولوژی‌ها و این شبکه‌های اجتماعی برای استفاده بهینه

و اوغات فراغته، نباید بشن

داستان رُکن اصلی زندگی‌هامون

و مارو از اصلی ترین‌های زندگی‌هامون و مارو از اصلی ترین‌های زندگی‌مون جدا کن.

چند ساعت در روز بی هدف در شبکه‌های اجتماعی هستی؟

مطالب مرتبط :   داستان عشق هم اندازه
نوشتهٔ پیشین
داستان قضاوت کار ما نیست قاضی خداست
نوشتهٔ بعدی
انجام تزریقات در منزل طرشت

محتوای مرتبط

داستان دو مداد سیاه

دو مداد سیاه

داستان اتوبوس 3 متری

داستان اتوبوس 3 متری

داستان نگاه کردن به خوشبختی دیگران

داستان نگاه کردن به خوشبختی دیگران

نمونه کارهایی از خدمات پرستار سلام

پرستاری بیمار در بیمارستان

پرستاری بیمار در بیمارستان

همراه بیمار در بیمارستان شفاء یحیی

همراه بیمار در بیمارستان شفاء یحیی

کودک یاری در منزل فرشته

کودک یاری در منزل فرشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت نباید خالی باشد
این قسمت نباید خالی باشد
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

keyboard_arrow_up
همین الان تماس بگیرید!