داستان فرهنگی که باید با آب طلا نوشت

داستان فرهنگی که باید با آب طلا نوشت

روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست

متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ایی بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟

مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند، و دوست داشتم از آنها چیز ساده ایی بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند…

“فرهنگی که باید با آب طلا نوشت”

“همسایگان خود را دریابید”

مطالب مرتبط :   داستان قضاوت کار ما نیست قاضی خداست
نوشتهٔ پیشین
داستان مار سمی و شب حجله
نوشتهٔ بعدی
داستان عشق اول‌ُ آخر

محتوای مرتبط

داستان گربه و کاسه عتیقه

داستان گربه و کاسه عتیقه

موسسه طنین | پرستار سالمند | پرستار کودک | پرستار بیمار | در منزل

داستان سرباز آمریکایی مجروح

مراقبت و آشپزی از سالمند آقا سعادت آباد

داستان پیرمردی نامه ای به پسرش

نمونه کارهایی از خدمات پرستار سلام

امور منزل و آشپزی محدوده خیابان شریعتی

امور منزل و آشپزی محدوده خیابان شریعتی

امور منزل و آشپزی برای 3 نفر امیرآباد

امور منزل و آشپزی برای 3 نفر امیرآباد

پرستاری از کودک در منزل ، ستاری شمالی

پرستاری از کودک در منزل ، ستاری شمالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت نباید خالی باشد
این قسمت نباید خالی باشد
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

keyboard_arrow_up
همین الان تماس بگیرید!