ماجرای آجر و دیوار زندگی

ماجرای آجر و دیوار زندگی

وقتی 12 ساله بودم در یک روز گرم تابستان پدرم یک دیوار آجری را خراب کرد و به من و برادر 6 ساله ام گفت دوباره دیوار آجری را بسازید ….

به پدرم گفتم این کار غیر ممکن است ..

ولی من و برادرم بعد از یک سال دیوار را ساختیم ..

وقتی دیوار ساخته شد پدرم به من گفت:
هیچ وقت به من نگو که نمی توانی کاری را انجام دهی …….

الان یاد گرفتم که نباید ” با ” فکر ساخت دیوار کار را شروع کنیم؛

و فقط باید به روی هم گذاشتن هر آجر بر روی هم به بهترین نحو ممکن فکر کنیم.

و هر روز با فکر ” یک آجر بر روی هم ” هر کاری را ادامه دهیم …

و این راز موفقیت است، که به آن پی بردم …

و امروز برای نوشتن یک متن باید ؛ روی تک تک کلمه ها فکر می کنم و زمانی طولانی صرف نوشتن یک متن می کنم تا به رشته تحریر درآید …
حتما روزی دیوار من هم ساخته می شود !!!!!…..

اثر مرکب و عادت های کوچک در دراز مدت: مثال: روزی یک ربع کتاب خواندن بعد از یک سال می شه خواندن چندین کتاب که زندگی‌تون رو متحول می کنه، مثال: روزی یک ربع پیاده‌روی سریع و …

مطالب مرتبط :   از این گروه خونی نداشتیم
نوشتهٔ پیشین
داستان عشق اول‌ُ آخر
نوشتهٔ بعدی
ماجراهای ملانصرالدین و انشاءالله

محتوای مرتبط

داستان دو مداد سیاه

دو مداد سیاه

موسسه طنین | پرستار سالمند | پرستار کودک | پرستار بیمار | در منزل

داستان آزمایش مهم دانشمند

داستان منجمِ لویی چهاردهم

داستان منجمِ لویی چهاردهم

نمونه کارهایی از خدمات پرستار سلام

پرستاری از سالمند خانم پوشکی ، زعفرانیه

پرستاری از سالمند خانم پوشکی ، زعفرانیه

مراقبت از سالمند خانم تنها پیروزیمراقبت از سالمند خانم تنها پیروزی

مراقبت از سالمند خانم تنها پیروزی

مراقب کودک مرزداران

مراقب کودک مرزداران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت نباید خالی باشد
این قسمت نباید خالی باشد
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

keyboard_arrow_up
همین الان تماس بگیرید!