داستان زنی زیبا که صاحب فرزند نمی شد

داستان زنی زیبا که صاحب فرزند نمی شد

داستان زنی زیبا که صاحب فرزند نمی شد


زنی زیبا که صاحب فرزند نمی شد پیش پیامبر زمانش میرود


و به پیامبر میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه .


پیامبر دعا میکند و وحی میرسد که ما او را بدون فرزند خلق کردیم .


زن میگوید خدا رحیم است و میرود .


سال بعد باز هم آن زن نزد پیامبر می آید ، پیامبر دعا می کند و باز وحی می آید که ما او را بدون فرزند خلق کردیم .


زن اینبار نیز به آسمان نگاه میکند ، میگوید خدا رحیم است و میرود.


سال سوم پیامبر زن را با کودکی در آغوش می بیند.


با تعجب از خدا میپرسد :


بارالها ، چگونه کودکی دارد او که بدون فرزندخلق شده بود !!!؟


وحی میرسد : هر بار گفتم فرزندی نخواهد داشت ، او باور نکرد و مرا رحیم خواند.


رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت.


با دعا سرنوشت تغییر میکند…


از رحمت الهی نااُمید نشوید اینقدر به درگاه الهی بزنید تا در باز شود…


این نوشته را خیلی دوست دارم


میان آرزوی تو و معجزه خداوند ، دیواری است به نام اعتماد .

مطالب مرتبط :   داستان نگاه کردن به خوشبختی دیگران

پس اگر دوست داری به آرزویت برسی با تمام وجود به او اعتماد کن.

پرستار سلام داستان زنی زیبا که صاحب فرزند نمی شد
نوشتهٔ پیشین
داستان دانشمندی در بیابان به چوپانی گفت
نوشتهٔ بعدی
داستان ادیسون کودن

محتوای مرتبط

اینم از حکمت هر چیزی!

داستان فریب ریش

داستان فریب ریش

داستان به در هر خانه‌ای بزنی

داستان به در هر خانه‌ای بزنی

نمونه کارهایی از خدمات پرستار سلام

مراقبت از سالمند اقا شهرک امید

مراقبت از سالمند آقا در منزل نارمک

استخدام همراه بیمار در بیمارستان

استخدام همراه بیمار در بیمارستان

همراه در بیمارستان ضیائیان

همراه در بیمارستان اختر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت نباید خالی باشد
این قسمت نباید خالی باشد
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

keyboard_arrow_up
همین الان تماس بگیرید!