افسردگی یک بیماری جدی است که اغلب توسط عموم افراد، به درستی درک نمیشود. متاسفانه خیلیها که تاکنون از این بیماری رنج نبردهاند، مایلند عوارض زیان آور افسردگی را روی وضعیت جسمی، عاطفی و سلامت ذهنی فرد دست کم بگیرند. خیلی از افراد نزدیک ممکن است چیزی بگویند یا کاری انجام دهند که به قصد کمک به فرد مورد علاقهشان برای عبور از این مرحله واقعا سخت زندگی باشد. اما سعی کنید جملات زیررا هرگز به فرد افسرده نگویید:
-
آیا تا بهحال … را امتحان کردهای؟
بله، بله امتحان کردهام. گوش کردن به موزیک، بیرون رفتن، ملاقات با روانپزشک. همه چیز را امتحان کردهام تا تمام مدت این احساس را نداشته باشم. متاسفانه، غلبه بر افسردگی، تدریجی است. راهی واحد برای مبارزه با آن وجود ندارد، اما باور کنید هیچکدام از توصیههای شما تغییری درمن ایجاد نمیکند و افسردگیم را برطرف نمینماید.
-
نباید آنقدر به همهچیز اهمیت دهی
حق با شماست. اما نمیتوانم، این چیزی است که درواقع افسردگی باعثش است. افسردگی موجب میشود جنبههای منفی زندگی فرد افسرده برایش هزاران بار بزرگتر جلوه کنند، بنابراین دیدن هرنوع روزنه امیدی درابرهای تیره و تار غول آسا، غیرممکن است. وقتی مغزتان تنها اجازه دیدن منفیها را میدهد، اهمیت ندادن به جنبههای منفی غیرممکن است.
-
بابت چه چیزی اینقدر غمگینی؟
اگر میدانستم، کاری میکردم. افسردگی یک بیماری پیچیده و توضیح ناپذیر است که پیداکردن مشکل را سخت میکند و فهمیدن چارهاش غیرممکن میشود. من میدانم که چیزهای خوبی در زندگیم جریان دارند اما نمیتوانم بابتشان شاد باشم. یادآوری این موضوع به من، فقط غمگینترم میکند. میدانم که میخواهی کمک کنی اما فقط اجازه بده بدون یادآوری اینکه باید شاد باشم، اندوهگین باشم.
-
تو فقظ خوش بگذرون!
آها، به همین راحتی؟ درواقع وقتی میفهمید دیگر از چیزهایی که سابقا لذت میبردید نمیتوانید شاد شوید، افسردگی شدیدتر میشود. وقتی حال و حوصله ندارید، تماشای یک فیلم کمدی یا گشت زدن با ماشین به خوب شدن حالتان کمک میکند اما وقتی افسردهاید، حتی این فعالیتهای تفریحی هم برای بهتر کردن روحیه شما کافی نیستند. و هنگامی که تشخیص میدهید تفریحی که زمانی عاشقش بودید دیگر برایتان لذتی ندارد، بیشتر در اعماق افسردگیتان فرو میروید.
-
تو نباید برای شادشدن به قرصها متکی شوی
همه آنهایی که از افسردگی رنج میبرند به دارو متکی نیستند، اما آنهایی که گاهی اینگونهاند، بهعنوان آخرین راهچاره انتخابش میکنند. داروی ضد افسردگی، آنقدر عوارض جانبی بدی دارد که هیچکس داوطلبانه نمیخواهد این عوارض را متحمل شود مگر اینکه قطعا انتخاب دیگری نداشت باشد. ما نمیخواهیم که مثلا دوست دوست ما که اتفاقا پزشک است عوارض دارو را برایمان اعلام کند؛ ما واقعا برای اینکه بتوانیم تقریبا طبیعی رفتار کنیم به دارو نیاز داریم.
-
گریه نکن
چرا گریه نکنم؟ من ترجیح میدهم احساس اندوه کنم تا اینکه اصلا چیزی احساس نکنم. دست کم وقتی گریه میکنم میدانم که هنوز میتوانم چیزی حس کنم. و گاهی، واقعا حس بهتری به من میدهد. اگر دست از گریه کردن بردارم، فقط برای شما خوب است؛ احتمالا فکر میکنید هرچیزی که باعث ناراحتیم بوده را کنار گذاشتهام. اما اگر بهخاطر هرکس دیگری از گریه کردن امتناع کنم، بیشتر در معرض سرکوب احساساتم بوده و به خودم لطمه خواهم زد.
-
تو چیزهای زیادی داری که بابتشان شاد باشی
میدانم که دارم! میدانم که سقفی بالای سرم و غذایی برای خوردن دارم اما افسردگی من به اینها مربوط نیست. من نمیتوانم از طعم یک غذای خوب لذت ببرم چون ذهنم روی هر بخش دیگر بدنم حیلههایی پیاده میکند. میدانم که شغل خوبی دارم اما روزهایی که دربدترین حالتم هستم، برای بیدار کردنم و بلند کردنم از رختخواب این انگیزه کافی نیست. قبلا هم گفتم، یادآوری تمام اینها که بگویید من باید شاد باشم، تنها تاثیر معکوس دارد.
-
زودتر خوب شو
چرا به فکر خودم نرسیده بود؟! این را هرگز نباید به کسی که علنا افسرده است بگویید، او را به حال خودش بگذارید. اگر شما پایتان بشکند، نمیتوانید تصمیم بگیرید و اراده کنید که دیگر پایتان نشکند. برای فرد افسرده هم همینطور است، او نیاز به مراقبت دارویی، رواندرمانی و بازیابی تدریجی به حالت اول را دارد تا به درستی درمان شود. اجبار برای درمان پیش از اینکه او آماده باشد، فقط مشکل را در درازمدت تشدید خواهد کرد. فقط زمان لازم را به او بدهید تا بهتر شود و عاقبت بهبود پیدا خواهد کرد.