داستان فریب ریش

داستان فریب ریش

در عصر حضرت سليمان نبى، پرنده اى براى نوشيدن آب بسمت بركه اى پرواز كرد، اما چند كودك را بر سر بركه ديد، پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از آن بركه متفرق شدند.

همينكه قصد فرود بسوى بركه را كرد، اينبار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب به آن بركه مراجعه نموده. پرنده با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او آزارى بمن متصور نيست. پس نزديك شد و آن مرد سنگى بسويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد. شكايت نزد حضرت سليمان برد.

حضرت آن مرد را احضار، محاكمه و به قصاص محكوم نمود (دستور به كور كردن چشم داد).

آن پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت: چشم اين مرد هيچ آزارى بمن نرساند، بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد و گمان بردم كه ازسوى او ايمنم پس به عدالت نزديكتراست اگر محاسنش را بتراشيد تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند.

مطالب مرتبط :   داستان اگر بخواهی می توانی بروی
نوشتهٔ پیشین
داستان به خواسته ات ایمان داشته باش
نوشتهٔ بعدی
داستان شب اول

محتوای مرتبط

داستان عشق اول‌ُ آخر

داستان عشق اول‌ُ آخر

موسسه طنین | پرستار سالمند | پرستار کودک | پرستار بیمار | در منزل

داستان شک کرد که همسایه اش …!

داستان شب اول

داستان شب اول

نمونه کارهایی از خدمات پرستار سلام

امور منزل خیابان فاطمی

امور منزل و آشپزی آریاشهر

سالمند آقا سالم و تنها ، تهرانسر

سالمند آقا سالم و تنها ، تهرانسر

مراقب کودک بلوار اردستانی

مراقب کودک بلوار اردستانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت نباید خالی باشد
این قسمت نباید خالی باشد
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

keyboard_arrow_up
همین الان تماس بگیرید!