در دنیایی زندگی میکنیم که انسانها برای رسیدن به موفقیت مجبور به تلاش هستند.
چرا خود را باور نداریم؟
در واقع خوب زندگی کردن بستگی زیادی به تلاش و کوشش انسانها دارد. تجربه نشان داده مردمی که کمتر علاقهمند به تغییر هستند، شکوفایی خلاقیت نیز در آنها کمتر به وقوع پیوسته است. تا سالها در بسیاری از کشورهای جهان سوم خلاقیت را یک استعداد ویژه برای عدهای خاص از افراد تعریف میکردند؛
در حالی که مقارن همان دوران در کشورهای پیشرفته مردم عادی به کرات دیگر سفر میکردند.
متخصصین مسایل آموزشی معتقدند که راز غلبه بر مشکلات و رسیدن به یک زندگی مناسب تقویت اعتماد به نفس و خودباوری در دانشآموزان است. خودباوری یعنی پذیرش این موضوع که میتوان بر آینده مسلط شد و اگر بتوانیم نیروی اراده را در افراد تقویت کنیم مسیر طبیعی حرکت جامعه به سمت پیشرفت و توسعه خواهد بود.
واقعیت این است که بچهها ذاتا و بر اساس طبیعت وجودشان موجوداتی توانمند، بزرگ و بینظیر هستند. هیچ کس در این دنیا در مقایسه با سایرین در موقعیتی برتر یا پستتر آفریده نشده است.
این جامعه است که بنا به فراخور وضعیت اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، افراد را در قالب طبقات اجتماعی مختلف اعم از فرادست و فرودست متمایز میسازد. ضمن اینکه در نظریات جامعهشناسان کنش متقابل نمادین تاکید بر نقش تاثیرگذار انسان برای تغییر سرنوشت اجتماعی
وجود دارد. یعنی فردی از طبقات فرودست میتواند،
ضمن مبارزه و مقابله با سرنوشت اجتماعی، خود را به موقعیت بالاتری برساند. اما در دنیای امروز بر یک نکته تاکید شده است و آن اینکه سیستم آموزشی در بالا بردن نقش عوامل فردی و شخصیتی نسبت به عوامل اجتماعی و فرهنگی برای رسیدن به موفقیت موثر است.
در کلاس درس است که معلمها به بچهها میگویند شما میتوانید موفق شوید و یا اینکه مرتبا در ذهن آنها این طور وانمود میکنند که شما نقشی در سرنوشت خود ندارید و این کشتی جامعه است که سکان سرنوشت شما را در دست دارد.
در واقع اگر عمیقتر به مساله نگاه کنیم، گسترش فرهنگ سرنوشتگرایی و ضعف شخصیت فردی بچهها نقش اساسی در عدم تقویت روحیهی خودباوری دانشآموزان دارد. بچهها در نظامهای آموزشی متمرکز امروزی در کلاسهای بسته و محدود پشت به پشت هم مینشینند و مجبورند تا به صحبتهای معلمها گوش فرا دهند و این طبیعی است که فرصتی برای بروز بچهها پیدا نشده و آنها روزبهروز بیشتر در وضعیت خود کمبینی قرار میگیرند.
این روزها آمار افسردگی، استرس و انواع کمپلکسهای روحی و روانی بیشتر ازحد انتظار شده است. پزشکان مرتبا توصیه میکنند که جوامع امروز نیاز بهدرمان عمیق و روحی دارند که فقط از دست ما و قرص و داروهای آرامبخش کاریبرنمیآید. این مدارس هستند که میتوانند با ایفای نقش مناسب خود، ما رادر برابر آسیبهای روحی و روانی رو به افزایش حفظ نمایند.
بر همین اساس بهنظر میرسد که نسخه درمان فقط در روی میز پزشکان قرار ندارد و این معلمهاهستند که میتوانند راهبر صحیح کودکان و نوجوانان باشند. اما مشکلی درکشورهای توسعهنیافته و در حال رشد از جمله ایران نیز وجود دارد این استکه اکثر معلمها که خود محصول همین نظام آموزشی هستند،
دچار استرس،افسردگی و خودکمبینی هستند. حال چگونه میتوان انتظار داشت معلمی که خودرا باور ندارد، بتواند راز موفقیت و بهتر زندگی کردن را به بچهها آموزشدهد؟
در کشورهای پیشرفته برای اینکه معلمها و مربیان بتوانند در امر خطیر وپرمسوولیتشان موفق شوند، علاوه بر تستها و آموزشهای علمی برای استخدام،از لحاظ روحی و روانی هم مورد آزمایش قرار میگیرند و همواره تاکید میشوافرادی این شغل را انتخاب کنند که عاشق این کارهستند؛
چون آنها آمدهاندتا شمع فروزان دلهای هزاران کودک و نوجوان باشند و بر همین مبناست کهمیشنویم معلمهایی که صبورانه و دلسوزانه پای تختهها میایستند و بالبخند و انتقال انرژی مثبت به بچهها آنها را هدایت میکنند، چقدر درپرواز روح بچهها و رساندن آنها به قلههای آینده موفقند.در واقع آنچه امروز بچهها به آن نیاز دارند، یادگیری یک سری فرمول وزندگی نامه و قواعد خشک و غیرمنعطف نیست.
بچهها میخواهند جسارت زندگیکردن را بیاموزند و این ما هستیم که میتوانیم به آنها یاد بدهیم که شمامیتوانید پرواز کنید و فقط کافی است تا بالهایتان را تکان دهید.
در گذشته نظامهای آموزشی وظایف خود را مختص به آموزش علوم و یادگیریبچهها کرده بودند و چندان به تربیت روحی نسل آینده توجه نداشتند و در اینمیان فقط عدهای که میتوانستند خود واقعیشان را ببینند، کارهای بزرگمیکردند.
در این خصوص اگر نگاهی به زندگی نوابغ تاریخ بشری مثل برادرانرایت و یا ادیسون بیندازید، دچار حیرت میشوید که چگونه این موجود دو پابا امکاناتی نه چندان گسترده، توانسته کارهای عظیمی انجام دهد. در دورانیکه در جهان پرواز انسان بر فراز آسمانها یک شوخی و رویای دستنیافتنیبود، برادران رایت توانستند با پشتکار و اراده پرواز کنند.
ویلبر و ارویلرایت به گفتهی خودشان با هم زندگی میکردند، با هم بازی میکردند، با همکار میکردند و حتی با هم فکر میکردند و با نگاهی تیزبین به دنیایاطرافشان نگریستند. آنها میخواستند متفاوت باشند و روح خلاقیت و شوقزندگی در دل و روحشان شعلهور شده بود. آنها به کار بزرگی دست زدند وبالاخره پرواز، این رویای همیشگی بشر به واقعیت پیوست.
ادیسون نیز مخترعی است که با اختراعات خود دنیا را تغییر داد. او از ظرفشویی و روزنامهفروشی به جایی رسید که هیچ کس فکرش را نمیکرد. جالب است بدانید که نه برادران رایت و نه ادیسون هیچ کدام مدت زیادی به مدرسه نرفتند و تحصیلات آکادمیک را نیمهتمام رها کردند. چون نظام آموزشی عصر آنها، پاسخگوی روح پرفتوح و پرتلاش آنها نبود.
آنها با تلاش و خطا و آزمونهای فراوان به موفقیت رسیدند و امروز ما بعد از گذشت زمان زیادی از آن دوران، کمتر روحیه خودباوری عمیق مثل آنها را در بچههای این نسل میبینیم.
ادیسون اگر ادیسون شد، به این دلیل بود که در زندگی به طور تجربی آموخته بود که باید از شکستهایش درس گرفته و آینده را با تجربه شکستها بسازد.
متاسفانه در نظام آموزشی ما فرصت شکست خوردن هم به بچهها داده نمیشود.ما هر روز در گوش آنها میخوانیم که شما باید نظم را رعایت کنید، و باید در امتحاناتی که ما از شما خواهیم گرفت موفق شوید. در غیر این صورت آینده خوبی در انتظار شما نیست.
● گوش فرا دادن به ندای درونی
حقیقتی قابل توجه در مورد گوشهای شما آن است که تا حدودی قادر به شنیدن چیزهایی که در ذهن شما میگذرد هستیم.
افراد خلاق با توسعهی این توانایی قادر به شنیدن حوادثی که در ضمیر ناخودآگاه آنها اتفاق میافتد خواهند بود. چایکوفسکی مینویسد: “
گاهی اوقات بدون رابطه با کاری که به آن مشغول بودهام متوجه فعالیتی مداوم شدهام که در بخشی از مغز من که به موسیقی اختصاص یافته است انجام میشود. بعضی از اوقات شکلگیری اولیه و مقدماتی آن با توجه به جزییات کار است و زمانی دیگر ممکن است کاملا جدید و بدون ارتباط با هارمونی گذشته باشد”.
نکتهای که در نظریات چایکوفسکی حایز اهمیت است، این است که او میداند که میتواند با استفاده از قوههای درونی خود دست به کاری خلاقانه بزند و این آگاهی ذهنی نکتهای است که در کشورهای جهان سوم به آن توجه نمیشود. دانهی بلوط میداند که روزی به یک درخت بلوط کهن و قطور تبدیل خواهد شد.
اما کودکان ما نمیدانند که میتوانند موسیقیدانها، نقاشها، نویسندگان و شاعران بلند آوازهای شوند که کشور به آنها افتخار کند.
مک له لند در یک تحلیل محتوا که بر روی کتب درسی کشورهای توسعهنیافته و کشورهای پیشرفته انجام داد، به نتایج جالبی دست یافت: او معتقد است که در کتابهای درسی کشورهای توسعهیافته مرتبا از واژهها، اصطلاحات و جملات زیر استفاده میشود:
«موفقیت، تو میتوانی، تو قهرمان زندگی خودت هستی، تو پیروز میشوی و…»
در حالی که در کتب کشورهای در حال رشد موارد زیر یافت میشود؛
«شاید بتوانی موفق شوی، همه چیز در دست تو نیست، دست سرنوشت و…»
مک له لند در پایان این تحقیق میگوید: یکی از عوامل پیشرفت، توجه به انگیزههای درونی برای موفقیت است. هیچ جامعهای نمیتواند موفق شود، مگر آن که در دل تکتک افراد آن جامعه ایمان به موفقیت وجود داشته باشد. شاید وقت آن رسیده باشد که ما بپذیریم که موفقیت را میتوان آموزش داد.
اگر موفقیت در افراد جامعه درونی گردد، یعنی قلب، روح و جسم هر فرد رسیدن به پیروزی را انتظار میکشد و میتوان امیدوار بود که در آینده جامعهای بهتر و زیباتر خواهیم داشت. چون همه در ساخت و احیای آن تلاش خواهیم نمود.
در اینجاست که نقش اولیا مدارس پررنگ میشود. این معلمها هستند که باید انگیزههای حرکت را در روح کودکان و نوجوانان روشن نمایند. نباید فراموش کنیم که انسان موجودی تکبعدی نیست که به صرف توجه به عوامل مثلا فیزیولوژیک بتوان او را به سعادت رساند.
انسان موجودی با ابعاد متعدد و متنوع ادراکی، انگیزشی، هیجانی، احساسی است که هر گونه بیتوجهی به یک بخش از او موجودی یکبعدی و فاقد تواناییهای لازم پدید میآورد. شاید برای رسیدن به خودباوری لازم باشد که دیدگاههای سنتی را در مورد آموزش تغییر داده و به این باور ایمان بیاوریم که ملاک قدرت صرفا در فرآیند یاددهی و یادگیری خلاصه نمیشود.
بچهها در مدرسه میتوانند روح بزرگاندیشی و قدمهای استوار برداشتن به سوی قلههای پیشرفت را یاد بگیرند به شرط آن که ما برخلاف دیدگاههای سنتی مثل نظریه رفتارگرایان به شرطی شدن صرف رفتار بچهها در برابر انگیزههای بیرونی اهتمام نورزیم.
روانشناسی امروز به ما میگوید انسان موجودی ماشینی نیست که در اتاقهای دربسته و بدون توجه به عوامل مختلف برایش برنامهریزی کنیم و انتظار داشته باشیم مثل یک ربات حرکت نماید و خواستههای ما را برآورده سازد. انسان به منزله ارگانیسمی منظم و در عین حال پیچیده است که هر لحظه ممکن است برخلاف جریان آب حرکت نماید.
آموزش زمانی میتواند کارساز باشد که بتواند اهدافش را تغییر دهد. هدف آموزش هرگز تولید انبوه دکتر و مهندس نیست. آموزش میخواهد رویاها و آرزوهای دانشآموزان را به مرحله شکوفایی برساند و آنها را توانمندتر سازد.
امروز وقتی یک دانشآموز در سیستم آموزش نمیتواند همرنگ و هماهنگ با سایرین باشد و یا به اصطلاح بچهای است که با شیطنتهایش زمین و زمان را به هم میدوزد، متاسفانه عموما با برچسب بیش فعال او را به دست پزشکان میسپاریم تا با قرص و دارو متعادلترش نماییم. متعادل بودن یعنی هماهنگی بیشتر با بقیه اجزا و ادوات آموزشی و سایر دانشآموزان و پذیرش انضباط و نظم مدرسه.
در حالی که بحث مهم جامعهشناسی فرامدرن این است که این دانشآموز حتما در زمینهی دیگری استعداد دارد و چون ما نتوانستهایم او را در راستای علاقه و استعدادش کانالیزه نماییم، با روحیهی پرخاشگری او مواجه میشویم.
در واقع باید باور کنیم که دانشآموز بیش فعال ما به غیر از کمتر از یک درصدی که واقعا بیمارند، یک نقاش، مجسمهساز و یا حتی یک نویسندهای بالقوه هستند که استعدادشان لای دیسیپلین و نظم آموزشی گم شده است.